قوله تعالى: و إذْ قال إبْراهیم... الآیة... این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وى را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادى بى زرع بنشاند، آنجا که اکنون خانه کعبه است، پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غائب گردد، خداى را عز و جل خواند و گفت رب اجْعلْ هذا بلدا آمنا همانست که در آن سورة دیگر گفت ربنا إنی أسْکنْت منْ ذریتی بواد غیْر ذی زرْع عنْد بیْتک الْمحرم خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونى بى بر نزدیک خانه تو، خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته، خداوندا تا نماز بپاى دارند، و آن خانه نماز را قبله گیرند. آن گه ایشان را روزى فراوان خواست و همسایگان خواست که وادى بى زرع و بى نبات بود، و بیابانى بى اهل و بى کسان بود، گفت فاجْعلْ أفْئدة من الناس تهْوی إلیْهمْ خداوندا دل قومى را از مردمان چنان کن که مىشتابد باین خانه و بایشان و ارْزقْهمْ من الثمرات و ایشان را از میوههاى آن جهان روزى کن. خداى عز و جل دعاء وى اجابت کرد فما مسلم الا و یحب الحج هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه، و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویى و لطیفى و بسیارى نیست. قال الله تعالى یجْبى إلیْه ثمرات کل شیْء رزْقا منْ لدنا و ابراهیم در آنچه خواست از روزى مومنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنى، و گفت منْ آمن منْهمْ بالله و الْیوْم الْآخر از بهر آنک در باب هدایت فرزندان را بر عموم دعا کرده بود، و گفته که: و منْ ذریتی و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا ینال عهْدی الظالمین پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت، و مومنانرا از کافران جدا کرد، رب العالمین آن تخصیص وى با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد، گفت و منْ کفر نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است، عرض حاضر یاکله البر و الفاجر کلا نمد هولاء و هولاء منْ عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محْظورا پس در آخر آیت کافر از مومن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانى گفت فأمتعه قلیلا ثم أضْطره إلى عذاب النار او را بر خوردار کنم زمانى اندک که این گیتىاند کست برسیدنى. و برسیدنى اندک بود و آمدنى نزدیک، و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم، و بئْس الْمصیر و بد جایگاهى که دوزخ است، شدن گاه کافران. شامى فأمتعه خواند بجزم میم و تخفیف تا، باقى بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنى یکسانند.
آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت: و إذْ یرْفع إبْراهیم الآیة...
و قصه آنست که عبد الله بن عمرو بن العاص السهمى گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفى خاک آمیز، سرخ رنگ بر روى آب گردان. دو هزار سال، تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید، ازینجاست که کعبه را ام القرى خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریدهاند، پس چون الله تعالى زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکى ریک آمیز سرخ رنگ، پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایى داشت بمقدار هواء دنیا فرق وى بآسمان رسیده بود، و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدى، و از وحشت دنیا مىآسودى و انس میگرفتى، اما جانوران جهان از وى مىبترسیدند و مىبگریختند.
و در بعضى اخبار آمده است که فریشته بوى آمد کارى را و از وى بترسید، پس الله سبحانه و تعالى او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالاى وى بشصت گز باز آورد، و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد، و بخداوند عز و جل نالید، جبرئیل آمد و گفت الله میگوید که مرا در زمین خانه ایست، رو کرد آن طواف کن، چنانک فریشتگان را در آسمان دیدى که گرد بیت المعمور طواف میکردند. آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وى آنجا بود و بدریاى عمان بر آمد بحج، و این دلیل است که آن گز که بالاى وى شصت گز بود نه این گز ما بود، پس چون به مکه رسید، فرشتگان باستقبال وى آمدند و گفتند یا آدم بر حجک طف فقد طفنا قبلک بالفى عام. اى آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو! اى آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال. و گفتهاند که آدم پنجاه و چند حج کرد. و همه پیاده که در روى زمین بارگیرى نبود که آدم را بر توانستى داشت. و گفتهاند میان دو گام وى سه روزه راه بود، هر جا که پاى بر زمین مىنهاد آنجا شهرى است آبادان، و هر چه میان دو گام وى بود دشت است و بیابان، چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وى خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در، و آن را بر موضع کعبه زدند، یک دراز سوى مشرق و یکى از سوى مغرب، و قندیل در آویختند، و کرسى آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن مىنشست. پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان بوى تبرک میکردند، و بوى از آفتها و عاهتها و دردها شفا مىجستند، از بس که دست کافران و حائضان و ناشستگان بوى رسید سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا مىبود تا روزگار ابراهیم ع. پس الله تعالى خواست که کعبه را بر دست وى آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامى کند، و آیین آن مومنانرا تازه کند، فرمود وى را که مرا خانهایست در زمین رو آن را بنا کن، ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وى و جبرئیل با وى، به مکه آمد، اسماعیل را دست باز گرفت، و جبرئیل کار فرماى بود، و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ، چهار سوى و آواز میداد که «ابن على » بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وى اساس نهاد و بنیاد ساخت. اسماعیل سنگ مىآورد
و بدست پدر میداد، و جبرئیل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامى نهاد.
اینست که الله گفت جل جلاله: و إذْ یرْفع إبْراهیم الْقواعد من الْبیْت و إسْماعیل ابراهیم دیوار مىبرآورد و اسماعیل ساخت در دست مىنهاد، چون بجاى رکن رسید آنجا که حجر اسود نهاده است، گفت یا اسماعیل اذهب فابغ لى حجرا اضعه هاهنا لیکون علما للناس. رو مرا سنگى جوى که برینجا نهم تا جهانیان را علمى باشد.
اسماعیل شد تا سنگ جوید جبرئیل آمد بکوه بو قبیس و آن سنگ سیاه، که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود از اول بیاورد، و در دست ابراهیم نهاد. ابراهیم بر آن موضع نهاد، چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید گفت این از کجا آمد اى پدر؟
گفت جاء به من لم یکلنى الى حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت.
پس چون فارغ شدند خداى را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند ربنا تقبلْ منا إنک أنْت السمیع الْعلیم ربنا و اجْعلْنا مسْلمیْن لک خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان، مسلمان کار، مسلمان خوى، مسلمان نهان، و منْ ذریتنا أمة مسْلمة لک و از فرزندان ما امتى بیرون آر، گردن نهاده ترا و فرمان بردار، و ایشان مومنان عرباند، من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان. یقال لم یکن نبى الا قصر بدعائه لنفسه و لامته و دونه الامم، و ان ابراهیم دعا لنفسه و لامته و لمن بعده من هذه الامة. اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم قومى را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت و منْ ذریتنا أمة مسْلمة لک و بر عموم دعا نگفت؟ جواب آنست که حکمت الهى اقتضاء آن کند که در هر روزگارى و در هر قرنى قومى باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد، و قومى که اشتغال ایشان بعمارت دنیا، و اگر نه چنین بودى عالم خراب گشتى، ازینجا گفتند لو لا الحمقى لخربت الدنیا حمقى ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند: و خداى عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته: و اسْتعْمرکمْ فیها و این عمارت دنیا به چیز است یکى زراعت و غرس، دیگر حمایت و حرب، سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر. و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکارى دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغولاند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود، و الله اعلم.
و أرنا مناسکنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خواندهاند: سکون قراءت مکى و یعقوب است، و اختلاس قراءت ابو عمرو، و کسر راء قراءت باقى، و معنى آنست که با ما نماى و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم، و ترا بآن چون پرستیم، مناسک جمع است و یکى از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین، چون بفتح گویى عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعى و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن. «منسک» بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات، و وقوف را عرفات، و نحر را منا و سعى را صفا و مروه و طواف را خانه، و رمى جمار را سه جاى بسه عقبه، چون ایشان دعا کردند الله تعالى اجابت کرد دعاى ایشان، و جبرئیل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت. آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان. فذلک قوله تعالى و أذنْ فی الناس بالْحج... ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند؟ و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف. الله گفت علیک النداء و على الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانى و بر من آنست که برسانم و بشنوانم. فعلا ابراهیم جبل ابى قبیس و نادى ایها الناس، الا ان ربکم قد بنى بیتا فحجوه فاسمع الله تعالى ذلک فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر، ممن سبق فى علم الله سبحانه انه یحج الى یوم القیمة، فاجابه لبیک، اللهم لبیک گفتهاند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم الله چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد، دو بار حج کند، و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر، پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت، و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خداى عز و جل چنانست که وى در عمرخویش حج نکند.
و گفتهاند اول خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است، و در ماه ذى الحجه بنا نهادند، و مناسک از جبرئیل هم درین ماه آموختند، و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود، و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست، که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوى شرق و دیگر در از سوى غرب، پس بروزگار باد آن را مىزد و آفتاب آن را مىسوخت و سنگ از آن مىریخت، تا زمان جرهم، جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند، هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم. و هم چنان میبود تا زمان عمالقه. ملک ایشان باز آن را نو کرد، و تبع آن را باز عمارت کرد، و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت، تا زمان قریش. قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عز خویش بسبب آن خانه، و خانه از کهنگى مىریخت، مشاورت کردند عمارت آن را، و باز نو کردن آن را، قومى صواب دیدند و قومى از آن مىترسیدند و احتراز میکردند. بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد، تا مصطفى ع بیست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را، کشتى جهودى بازرگان بشکست در دریاى جده، چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند، حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند، بناز داشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند، چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جاى نهد؟ هر قبیله میگفت ما بنهیم، و بآن سبب جنگى بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسى که از در مسجد در آید، سنگ او بر آنجا نهد. بنگرستند، اول کسى که درآمد مصطفى بود. گفتند محمد الامین آمد، وى ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردى را گفت که ازین ردا کرانه گیر، برداشتند و مىبردند تا آنجا که اکنون است. پس مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم دست فرا کرد و حجر را برگرفت، و بر جاى نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش. هم چنان مىبود بر آن بنا تا بروزگار عبد الله بن الزبیر بن العوام. عبد الله آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در، تا روزگار عبد الملک مروان، حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند، و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد، و آن را بالا داد.
اکنون بر آن بناست. و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند، علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را مىباز کند و مىفراکند. دست از آن بازداشتند.
و پیش از قیامت حبشى سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبة تا آن را به تبر باز کند، سنگ سنگ بتمامى، که هرگز پس آن روز فراجاى نکنند و بعد از آن بر روى زمین خیر نبود، و نه در زندگانى شد، و ذلک فیما
روى ابو هریره و ابن عباس عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال یخرب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانى به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا.
قوله تعالى: ربنا و ابْعثْ فیهمْ الآیة... تمامى دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه، گفتند خداوند ما! در میان این امت مسلمة از فرزندان ما و خاصه از میان عرب سکان حرم تو، پیغامبرى فرست هم از نژاد ایشان، از فرزندان اسماعیل، یعنى محمد صلى الله علیه و آله و سلم. الله تعالى دعاء ایشان اجابت کرد، و مصطفى را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت هو الذی بعث فی الْأمیین رسولا منْهمْ او خداوندى است که پیغامبرى امتى فرستاد، نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان، تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنت خویش.
و مصطفى بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت: «انا دعوة ابى ابراهیم و بشارة اخى عیسى، و رأت امى فى منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصرى.
یعنى بدعوة ابراهیم.
قول: ربنا و ابْعثْ فیهمْ رسولا الآیة... و کتاب درین آیت قرآن است، و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن، و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتى باز دارد و بر نیکى دارد آن را حکمت گویند، و گوینده آن حکیم. و این حکمت بر دل و زبان کسى رود که خود را فا دنیا ندهد، و آلوده علائق نشود، چنانک مصطفى ع گفت: «من زهد فى الدنیا اسکن الله الحکمة قلبه و انطق بها لسانه.»
و قال على بن ابى طالب ع. «روحوا هذه القلوب و اطلبوا لها طرایف الحکمة، فانها تمل کما تمل الأبدان»
و قال الحسین بن منصور: «الحکمة سهام، و قلوب المومنین اهدافها، و الرامى الله، و الخطاء معدوم»، و قیل لحاتم الاصم: «بم اصبت الحکمة؟ فقال بقلة الاکل و قلة النوم و قلة الکلام، و کل ما رزقنى الله لم اکن احبسه. و قیل «الحکمة کالعروس تطلب البیت خالیا، و هى النور المفرق بین الالهام و الوسواس. فذلک قوله تعالى إنْ تتقوا الله یجْعلْ لکمْ فرْقانا و هى الخیر الکثیر على الجملة، قال الله تعالى و منْ یوْت الْحکْمة فقدْ أوتی خیْرا کثیرا و یزکیهمْ اى یطهرهم من الشرک و الذنوب، و قیل یأخذ زکاة اموالهم.
ایشان را پاک گرداند از نجاست کفر و معاصى، و پاک کند از اوضار بخل بانه زکاة مال ازیشان فراستاند. قال الله تعالى خذْ منْ أمْوالهمْ صدقة تطهرهمْ و تزکیهمْ بها فراستان زکاة مال ایشان تا از اوصاف بخل و اخلاق نکوهیده پاک شوند، که این زکاة طهور باطن است چنانک آب مطلق طهور ظاهر است، ازینجاست که صرف زکاة باهل بیت نبوت روا نیست در شرع، فانها اوساخ الناس. و قد قال تعالى إنما یرید الله لیذْهب عنْکم الرجْس أهْل الْبیْت و یطهرکمْ تطْهیرا. قال ابن کیسان و یزکیهمْ اى و یشهد لهم یوم القیمة بالعدالة اذا شهدوا للانبیاء بالبلاغ، این چنان است که در مجلس قضات و حکام عدالت، گواهان بتزکیه عدول و معتمدان درست کنند، فردا بقیامت امت محمد گواهى دهند پیغامبران را بابلاغ و مصطفى ع تزکیه ایشان کند و بعدالت ایشان گواهى دهد، و ذلک فى قوله تعالى لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیْکمْ شهیدا.
إنک أنْت الْعزیز الْحکیم هو العزیز فى نفسه و المعز لغیره، فله العزة کلها اما ملکا و خلقا و اما وصفا و نعتا، فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه. فذلک قوله منْ کان یرید الْعزة فلله الْعزة جمیعا فسبحانه من عزیز ضلت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک نعته، و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله، و کل من اغرق فى نعته اصبح منسوبا الى العى.
قوله تعالى و منْ یرْغب عنْ ملة إبْراهیم الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عبد الله سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر. عبد الله ایشان را باسلام دعوت کرد گفت: نیک دانستهاید شما و خواندهاید در توریة که خداى عز و جل گفت انى باعث من ولد اسماعیل نبیا اسمه احمد، فمن آمن به فقد اهتدى و رشد، و من لم یومن به فهو ملعون. گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبرى فرستم بخلق نام وى احمد، هر که پیغام وى بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد، و هدایت یافت، و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته. پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد. و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپائید. الله تعالى در شأن وى آیت فرستاد که و منْ یرْغب عنْ ملة إبْراهیم اى لا یرغب عنها و لا یترکها. إلا منْ سفه... از کیش ابراهیم و دین و سنت وى روى نگرداند مگر سفیهى جاهل، نادانى خویشتن ناشناس، که نه اندیشد و تفکر نکند در خود، که او را از بهر چه آفریدهاند و چه کار را در وجود آوردهاند، و قد قال تعالى و فی أنْفسکمْ أ فلا تبْصرون.
و لقد اصْطفیْناه فی الدنْیا اخترناه للنبوة و الرسالة و الذریة الطیبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنرى، درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم، و در پیوندیم ذریة بعْضها منْ بعْض و إنه فی الْآخرة لمن الصالحین اى مع آباده المرسلین فى الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست توفنی مسْلما و ألْحقْنی بالصالحین گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان. و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت، و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان. قال الله تعالى و إنهمْ عنْدنا لمن الْمصْطفیْن الْأخْیار اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود، در این آیت گفت و إنه فی الْآخرة لمن الصالحین جاى دیگر گفت بر عموم کلا جعلْنا صالحین.